اپیزود ۲۹) ابراهیم بابایی، مردی برای تمام فصول
در این اپیزود گفتگویی جذاب و شنیدنی خواهیم داشت با یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کوهنوردان کشور، ابراهیم بابایی؛ و خاطراتی دست اول خواهیم شنید از دههی ۴۰ تا به همین امروز.
در این اپیزود گفتگویی جذاب و شنیدنی خواهیم داشت با یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کوهنوردان کشور، ابراهیم بابایی؛ و خاطراتی دست اول خواهیم شنید از دههی ۴۰ تا به همین امروز.
تلاش نهایی
۶ ژوئن ۱۹۲۴ برابر با ۱۶ خرداد ۱۳۰۳
سندی همچنان با درد صورت ناشی از سوختگی شدید، دست به گریبان بود. پوست روشن او و اصرار بر تراشیدن ریش، برخلاف سایر اعضای تیم، وضعیت او را از دیگران متمایز کرده بود. مالوری نقشهاش را با نورتون در میان گذاشت و گفت که به اتفاق سندی یک تلاش دیگر انجام خواهند داد. نورتون به او گفت که بهتر است با اودل همراه شود چون او با تجربهتر و آمادهتر است. اما اودل به استفاده از اکسیژن اعتقادی نداشت و مالوری ترجیح میداد با کسی صعود کند که به کار با کپسولهای اکسیژن مسلط باشد. طرح نهایی در ۵ ژوئن آماده شد و جورج و سندی در اینباره کمی با هم صحبت کردند. سندی فردای آن روز مینویسد:
“صورت زخمی من در طول شب زحمت زیادی ایجاد کرد. سامرول هنوز خیلی خسته است اما قبل از بقیه به سمت کمپ ۳ به راه افتاد. نورتون به شدت دچار برفکوری شده و هنوز نمیتواند حرکت کند. چادر او را با کیسهخواب پوشاندیم تا آن را تاریک نگه داریم. او روز بسیار بدی را سپری کرده است. دو دستگاه اکسیژن برای روز بعد آماده کردم.”
صبح روز ششم ژوئن اودل و هازارد صبحانهی تیم حمله را که شامل ساردین سرخشده، بیسکوییت و چای داغ و شکلات بود، آماده کردند. کولهپشتی آنها که حامل دو کپسول اکسیژن، مقداری آذوقهی غذایی و وسایل دیگر بود، حدود ۱۲ کیلوگرم وزن داشت که برای این ارتفاع سبک محسوب نمیشد. هشت باربر آنها را تا کمپ پنج همراهی میکردند. اودل دوربینش را آماده کرد و عکسی از این دو مرد گرفت. سندی پشت به دوربین و مالوری در حال کلنجار رفتن با کولهپشتیاش است. این آخرین عکس آنهاست. ساعت ۷:۳۰ دقیقه به طرف بالا به راه میافتند و کمی بعد در میان تودهی یخچالی ناپدید میشوند.
ساعت ۶ عصر چهار باربر به همراه یک نامه از سوی مالوری به کمپ ۴ برگشتند. تیم بدون دردسر و در هوایی مناسب به کمپ ۵ رسیده و همه چیز امیدوارکننده بود. صبح روز بعد آنها به کمپ ۶ در ۸۲۰۰متر رفته و اودل و یک شرپا چون در کمپ ۶ فضایی برای چادر نبود، برای پشتیبانی به کمپ ۵ رفتند. بعد از مدتی ۴ باربر دیگر با یک نامه از سوی مالوری به کمپ ۵ برگشتند. مالوری برای اودل نوشته بود:
“اودل عزیز! ما خیلی متاسفیم که کمپ را چنین آشفته رها کردیم. اجاق ما در آخرین لحظه در سراشیبی به پایین غلطید. فردا قبل از تاریکی هوا به کمپ ۴ برگرد. امیدوارم ما هم بتوانیم به موقع برگردیم. قطبنما را هم در کمپ جا گذاشتم. لطفا نجاتش بده. برای دو روز ۹۰ اتمسفر اکسیژن داریم. بنابراین احتمالا با دو سیلندر ادامه بدیم. البته برای صعود وزن سنگینیست. هوا عالیه. دوستدار تو، ج.مالوری”
هیچکس نمیداند سندی و مالوری در آن بعدازظهر در کمپ ۶ چه کردند. مالوری یادداشتی برای کاپیتان نوئل هم فرستاده بود که ۸ صبح آنها را با دوربین بر روی خطالراس پیدا کنند. البته در نامه به اشتباه 8pm نوشته ولی منظورش 8am بود. این اشتباه و وضع به هم ریختهی کمپ نشان میدهد که آنها با عجله کمپ را ترک کردهاند. شب قبل سندی محتوی اکسیژن سیلندرها را اندازه گرفته و مالوری اعداد را روی پشت یک پاکت نوشته بود که وقتی جسد مالوری پیدا شد، داخل لباسش بود.
شانس دوباره
۲ ژوئن ۱۹۲۴ برابر با ۱۲خرداد ۱۳۰۳
سندی از قرار نگرفتن در تیم اصلی صعود به قله، ناراحت و ناامید شده بود. اما همچنان خودش را با کارهای فنی سرگرم میکرد. پروژهی جدیدش ساخت یک نردبان برای صعود دیواره یخی بین کمپ۳ و ۴ بود که چالشبرانگیز شده و چند حادثه هم داده بود. ۲۸ می در عرض یک ساعت و سی و پنج دقیقه که یک رکورد برای خودش بود، به کمپ ۲ رسید و تمام بعد از ظهر مشغول ساخت نردبان شد. برای سبکتر شدن و حمل و نقل راحتتر، هر سه پله یک قطعه چوب گذاشت و با طناب به هم متصل کرد. نردبان ۲۰متری روز بعد آماده شد و همه تحت تاثیر این ابزار بسیار مفید و کاربردی قرار گرفتند. ۳۰ می همگی به سمت کمپ ۳ به راه افتادند. سندی اما همچنان از اینکه در تیم حمله حضور نداشت، غمگین و افسرده بود. از نظر هینگستون او سرحالترین عضو تیم بعد از جفری بروس بود اما همچنان جایی در تیم اصلی نداشت. “امشب خیلی سرحال بودم؛ ای کاش به جای تیم ذخیره، در تیم اول بودم.”
این اولینبار بود که یک تیم پشتیبانی که وظیفهاش کمک به گروه اصلی و پذیرایی بعد از صعود بود، برای اکسپدیشن اورست تشکیل میشد. “ساعت ۴:۳۰ صبح برای تهیهی صبحانهی کوهنوردها از خواب بیدار شدم. در این هوای سرد کار خیلی ناراحتکنندهایست. خدا را شکر شغل من آشپزی نیست!” ۳۱ می ۶ کوهنورد و ۱۵ باربر به سمت گردنه شمالی حرکت کردند.
مالوری و بروس موفق شدند کمپ ۵ را ۶۰متر بالاتر از اکسپدیشن ۲ سال قبل برپا کنند. باد شدیدی که میوزید، یکی از کولهپشتیها را با خود برد و بروس برای آوردنش حسابی به زحمت افتاد. صبح روز بعد نتوانستند باربرها را برای بردن بار به کمپ ۶ متقاعد کنند. چارهای نبود جز اینکه به کمپ ۴ برگردند. مالوری از این اتفاق خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفت به نقشهی قبلی و استفاده از اکسیژن برگردد.
دوم ژوئن سندی صبحانهی نورتون و سامرول را آماده کرد و آنها ساعت ۶ به همراه دو باربر به سمت بالا به راه افتادند. ساعت ۱۰ یکی از باربران مالوری، خسته به کمپ ۴ رسید. سندی متعجب به بیرون چادر رفت و دید که مالوری و بقیه هم در حال فرود هستند. سریع روی دو اجاق، چای و سوپ گذاشت و به استقبال آنها رفت. باربرها حسابی خسته بودند و بروس هم حال مساعدی نداشت و از ناحیه قلب احساس ناراحتی میکرد. مالوری که اخمهایش در هم بود، به سندی گفت باید با اکسیژن صعود کنیم. تو جای بروس را میگیری. سندی بسیار خوشحال شد و با بروس به کمپ ۳ برگشت و با شور و اشتیاق فراوانی مشغول آماده کردن کپسولهای اکسیژن شد. باد و آفتاب صورت او را به شدت سوزانده و لبهایش طوری ترک خورده بود که خوردن غذا برایش مشکل شده بود. روز بعد دو مجموعه اکسیژن را آماده کرد. باربرها راضی شده بودند که هر تعداد کپسول که میتوانند تا کمپ ۵ بالا ببرند. آن روز مالوری هم به کمپ ۳ برگشت. شب شنیدند که نورتون و سامرول هم به کمپ ۴ برگشتند. “ناخوشایندترین شبی که داشتم؛ انگار یه چیزی روی صورتم میسابید و تکههای پوست خشکشده از صورتم کنده و باعث میشد از درد جیغ بکشم.”
صبح روز بعد خبردار شدند که شایعه برگشت نورتون و سامرول اشتباه بوده است؛ “مالوری و من برای تلاش با اکسیژن آماده میشدیم. کمی بعد از صبحانه یک باربر آمد و گفت نورتون و سامرول موفق شدند کمپ ۶ را در ۸۲۰۰متری برپا کنند و یک شب هم در آنجا خوابیدهاند. همه از شنیدن این خبر هیجانزده شدند.” نوئل اودل تمام روز با دوربین قله را نگاه میکرد اما هیچ نشانهای از کوهنوردها پیدا نکرد. مالوری و اروین بدترین سناریو را در نظر گرفته و خودشان را برای امداد آماده و به سمت گردنه شمالی به راه افتادند. سندی بسیار هیجانزده بود. با اینکه آرزو میکرد آنها به قله رسیده باشند، اما نمیتوانست حسادت خودش را نیز پنهان کند.
نورتون و سامرول ساعت ۶:۴۰ صبح همان روز تلاش نهایی به سمت قله را شروع کرده بودند. کمی بالاتر از کمپ ۶ حرکت بدون اکسیژن خیلی سخت شده و برای هر قدم هشت یا نه دم و بازدم داشتند. در ۸۵۰۰متر سامرول که به سختی نفس میکشید، تسلیم شد و روی زمین نشست. نورتون به تنهایی ادامه داد و تا ارتفاع ۸۵۷۲متر صعود کرد. صعود دهلیزی که بعدها به نام او ثبت شد، به تنهایی برایش غیرممکن بود. به علاوه دچار برفکوری نیز شده بود. بنابراین به سمت سامرول برگشت که حالش اصلا مساعد نبود و به همراه او به کمپ ۶ و بعد به گردنه شمالی برگشتند. این بالاترین ارتفاعی بود که انسان تا به آن روز صعود کرده بود؛ آن هم بدون استفاده از اکسیژن کمکی!
ادامه دارد.
قسمت چهارم
کمپ سوم به ارتفاع ۶۵۰۰ متر
۵ می ۱۹۲۴ برابر با ۱۵ اردیبهشت ۱۳۰۳
ساعت ۶ عصر خسته و گرسنه، به کمپ سوم میرسند. سازماندهی تدارکات آنطور که انتظار میرفت پیش نرفته بود و کوهنوردها آن شب سوپ نداشتند. یک وعده گوشت گوسفند با سبزیجات و دو فنجان قهوه، تنها غذایی بود که آن روز خوردند. در این ارتفاع بدن به مقدار زیادی آب احتیاج دارد؛ چیزی در حدود ۶ لیتر در روز. ولی در آن زمان اهمیت بدن هیدراته برای سندی و دیگران روشن نبود. در روزهای بعد کمآبی در عملکردشان مشکلاتی به وجود آورد. سندی میگوید “به رغم سنگهایی که روی آن خوابیده بودیم، تا نیمه شب مثل یک کنده درخت خوابیدم. بعد از آن دیگر راحت نبودم. کیسهخواب و لباسهایم ناراحت بود و با نفسهای یخزده، مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم. ساعت ۵ صبح خوابم برد و تا ۹ خوابیدم.”
تا هشتم می بقیه تیم هم به کمپ ۳ رسید. هوا خراب بود و وضعیت روحی و جسمی باربران چندان مطلوب نبود. چند روز اقامت در کمپ ۳ بدون آب و غذای کافی، سندی و مالوری را ناتوان کرده بود. نورتون که متوجه وضعیت وخیم این دو شده بود، آنها را به کمپ ۲ فرستاد. روز بعد طوفان تقریبا کمپ ۳ را ویران کرد.
سندی و مالوری ۱۱ می به بیسکمپ برگشتند. طوفان، سرما و اثرات ارتفاع، تیم را به هم ریخته بود. یک باربر بر اثر اِدِم جان خود را از دست داده و دیگری به علت سقوط پایش شکسته بود.
بعد از این حوادث روحیه باربرها به شدت پایین آمد. نورتون که از علاقه و نفوذ لاما در بین باربرها آگاه بود، ترتیبی داد که به دیدار او در صومعه رانگبوک بروند. بعد از این دیدار روحانی، روحیهی باربرها کمی بهتر شد.
۱۷ می دوباره به سمت کمپ ۱ به راه افتادند. این روز در برنامهی اولیه، روز صعود به قله بود. اما هنوز در بیسکمپ بودند. حال سندی هم خوب نبود. ۳ روز اسهال داشت و یک داروی مخدر قوی مصرف میکرد. بعد از بهبودی، به دلیل همهوایی بهتر، خیلی سریعتر از دور قبل به کمپهای یک و دو رسید و مشغول تعمیر چادر و گازهای پریموسی شد که بر اثر طوفان خراب شده بودند. مالوری، اودل و نورتون به سمت گردنه شمالی رفته بودند تا کمپ ۴ را برپا کنند. سندی اما به علت نداشتن لباس مناسب نتوانست به آنها ملحق شود و در کمپ ۳ ماند. در طی چند روز آینده کمپ ۴ در گردنه شمالی و ارتفاع ۷۰۰۰متر برپا، و مقداری بار به آنجا حمل شد. اما شرایط تیم همچنان خوب نبود و از برنامه خیلی عقب بودند. از ۵۵ باربری که از ابتدا در اکسپدیشن حضور داشتند، فقط ۱۵ باربر قادر به ادامهی کار بودند. بیست و ششم می جلسهای تشکیل شد و برنامه حمله نهایی باز هم تغییر کرد. با توجه به کم شدن تعداد باربرها، نظر بروس این بود که از کپسول اکسیژن صرفنظر کنند. دو تیم حمله انتخاب شد که هر دو بدون کپسول اکسیژن تلاش نهایی را آغاز کنند؛ مالوری و بروس تیم اول، سامرول و نورتون تیم دوم. سندی و اودل هم به عنوان تیم پشتیبان در نظر گرفته شدند.
قسمت سوم
روایتی نفسگیر از تراژدی K2 در سال 1986 و حوادث تلخ و شیرین بیشماری که در آن سال اتفاق افتاد.
اسپانسر این اپیزود محصولات غذایی آفکوک است.
در این اپیزود تاریخچه و داستان هیجانانگیز راهنمایان کوهستان در شامونی را میشنویم. همینطور در مورد گایدهای IFMGA صحبت میکنیم و از زبان چند گاید میشنویم که چطور میشود یک راهنمای بینالمللی کوهستان شد.
اسپانسر این اپیزود محصولات غذایی آفکوک است.
سندی اروین در بیسکمپ
دوم می ۱۹۲۴ برابر با ۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۳
مرحلهی آخر پیمایش مسیر تا بیسکمپ اورست، شامل ۵ روز پیادهروی طاقتفرسا در مسیری سخت و بادهایی که سنگ و خاک را به صورت میکوبید، بود. سندی شبها تا ۲ نیمهشب بیدار میماند و روی سیستم اکسیژن کار میکرد. صبحها هم ساعت ۶:۳۰ بیدار میشد و هر روز بین ۲۰ تا ۲۵ کیلومتر پیمایش میکرد. ۲۹ آوریل به بیسکمپ رسیدند. منطقهای خشک و خشن، بدون پوشش گیاهی که در ۶ هفتهی آینده میزبان اکسپدیشن است و حالا با ورود کاروان بزرگ شبیه دهکدهای کوچک شده که باربرها، نامهرسانها، مترجمان و تاجران مدام به آن رفت و آمد دارند. زندگی و کار در بیسکمپ که بیش از ۵۴۰۰ متر ارتفاع داشت، کار راحتی نبود. سندی در یادداشتهایش نوشته: “در یک روز عادی، همه مثل کارکنان فروشگاهی بزرگ مشغول کار، چیدمان و طبقهبندی بارها هستند. من امروز یکی دو ساعتی روی دوربین بیتهام کار کردم و بقیهی روز را با سیستم اکسیژن لعنتی سر و کله زدم.”
سامرز نگرانی سندی در مورد دستگاه اکسیژن را احساس کرده بود و میدید که او تحت چه فشار فزایندهایست. خصوصا که ابزار کار او هم بسیار ابتدایی و اولیه بود. او میدانست که به زودی به این دستگاه نیاز پیدا خواهد شد و نگران بود اگر به موقع تکمیل نشود او از برنامه صعود حذف شود.
درست ۱۰۰ سال پیش در چنین روزی، یعنی دوم می، آخرین روزی بود که سندی در بیسکمپ بود. آن روز بهطور کامل روی دستگاه کار کرد و یادداشت مفصلی از جزییات کارهایی که انجام داده، نوشته است. اجاق گازی که ۲ روز پیش برای تعمیر پیش او آورده بودن تعمیر کرد و کرامپونهای مالوری را نیم اینچ کوتاه کرد: “برای این کار یکبار روی دستم میخ کوبیدم و دست دیگرم را سوزاندم. ابزارهایم را تا جایی که میشد به کمپ ۳ فرستادم.” او روز بعد به همراه مالوری، اودل و هازارد به سمت کمپهای بالا به راه افتاد.
“امیدوارم در ارتفاع بالا نمایش خوبی از خود نشان دهم. در مدت زمانی که در کمپ ۳ هستم باید به خوبی همهوا شوم.”
قرار بود کمپهای ابتدایی توسط گورخاها برپا شود، تا انرژِی کوهنوردها برای صعود نهایی حفظ شود. ۱۵۰ باربر تبتی شامل زن و مرد و کودک بارها را تا کمپ ۲ حمل کردند.
سوم می به سمت کمپهای بالا به راه افتادند. قبل از رفتن، سامرول از همه نمونهی خون گرفت. سندی با افتخار نوشته است: “نمونه من با اختلاف بیشترین درصد گلبولهای قرمز را داشت. بعد از من اودل خوب همهوا شده بود. امیدوارم این نشانه واقعا خوبی باشد. قرار است اودل و هازارد تا کمپ ۴ در ارتفاع ۷هزارمتر صعود کنند. سندی و مالوری در کمپ ۳ در ارتفاع ۶۵۰۰متری خواهند ماند.”
نویسنده: پیام حمزهای
قسمت قبل
اولین نمای چومولونگما
۱۷ آوریل 1924 برابر با ۲۸ فروردین ۱۳۰۳
سندی و جورج از تپهی کوچکی در پشت کمپ خود بالا رفتند و برای اولینبار نمای واضحی از اورست را در دور دست دیدند و با دوربین دوچشمی قله را بررسی کردند. هنوز بیش از ۹۰ کیلومتر با آن فاصله داشتند. این لحظه برای سندی خیلی هیجانانگیز بود. او مینویسد: “کوه یا حداقل بخشی از آن که ما میتوانستیم ببینیم، عظمت خیرهکنندهای داشت.”
در کمپ و هنگام صرف شام، اعضای دو تیم برای تلاش نهایی تعیین شدند:
“اودل و جف بروس مامور برپایی کمپ ۵ شدند. نورتون و سامرول تیم حمله بدون استفاده از اکسیژن؛ مالوری و من تیم حمله با اکسیژن؛ اودل، جف، هازارد و بیتهام به عنوان تیم پشتیبان تعیین شدند. من از اینکه با مالوری همطناب شدهام، بسیار خوشحال هستم. اما آرزو میکنم ای کاش تلاش ما نیز صعودی بدون استفاده از کپسول اکسیژن باشد.”
مشخص نیست این آرزوی سندی از میزان بالای اعتماد به نفس او برای صعود بدون استفاده از کپسول اکسیژن است یا به این دلیل که هیچکس اندازهی او نمیدانست این دستگاه جهنمی، علیرغم طراحی مجدد و بهینهسازی توسط خودش، چقدر غیرقابل اعتماد است. اگرچه بعدها به اودل گفته بود در صورتی صعود به قله ارزشمند است که بدون استفاده از وسایل کمکی باشد. روز بعد برای لیلیان (مادرش) نوشت: “من موقتا برای صعود با اکسیژن به همراه مالوری انتخاب شدم. نورتون و سامرول در همان روز بدون اکسیژن صعود میکنند. خیلی عالی خواهد شد اگر هر ۴ نفرمان همزمان به قله برسیم! گفتم موقتا چون نمیدانم در ارتفاع ۸ هزارمتری چه وضعیتی خواهم داشت. تیم بدون اکسیژن یک روز زودتر از ما از گردنهی شمالی حرکت میکند و در ۷۷۰۰ و ۸۳۰۰ کمپ خواهند زد. اما ما فقط در ۸۰۰۰ متر شبمانی خواهیم داشت. تا به امروز، آب و هوا خیلی عجیب و غریب رفتار کرده است. هیچکس نمیداند که این علامت خوبیست یا نه. برای من افتخار بزرگیست اگر سیستم اکسیژن طراحی شده توسط من به قله برسد. امیدوارم این اتفاق بیافتد. ما احتمالا ۱۷ می به قله خواهیم رسید.”
همانطور که در قسمت قبل گفته شد، تصمیم سندی برای رفتن به اورست، دلیلی غیر از کوهنوردی و ماجراجویی نیز داشت. دیک سامرز، دوست صمیمی سندی بود. او فرزند هری سامرز، کارخانهدار و از بزرگان صنعت فولاد و ورقهای گالوانیزه بود. چند سال قبل از این، هری سامرز با مارجری تامپسون ازدواج کرده بود. در زمان ازدواج هری ۵۲ ساله و مارجری ۱۹ ساله بودند. این ازدواج دوم هری بود و دیک حاصل ازدواج از همسر اول او. زیاد پیش میآمد که دیک، سندی را به منزلشان در شمال ولز دعوت کند. سندی از اینجا با مارجری، نامادری دیک آشنا شد. چیزی نگذشت که سندی و مارجری عاشق یکدیگر شدند و کار رابطهی آنها بالا گرفت. طوری که احتیاط را کنار گذاشته و در انظار عمومی با هم دیدار میکردند یا به سفر میرفتند. خیلی زود این رابطهی پنهانی برملا و باعث دردسر برای سندی شد. در همین اثنا سندی به اکسپدیشن اورست دعوت شد و این فرصت بسیار مناسبی برای او بود که از این رسوایی فاصله بگیرد. چندماه بعد، مارجری از هری سامرز طلاق گرفت.
ادامه دارد.
نویسنده پیام حمزهای
قسمت قبل
امسال یکصدمین سالگرد تلاش جورج مالوری و سندی اروین برای صعود اورست است. صعودی که به بزرگترین معمای حلنشدهی تاریخ کوهنوردی منجر شد. نوئل اودل آخرین کسی که آنها را زنده دید، میگوید که آن دو با قدرت به سمت قله در حرکت بودند و کمی بعد برای همیشه در مه ناپدید شدند. آیا آنها ۲۹ سال قبل از ادموند هیلاری اورست را صعود کردند؟
۷۵ سال بعد، با پیدا شدن جسد جورج مالوری در سال ۱۹۹۹ امیدها برای پی بردن به این راز سر به مهر افزایش یافت. اما این یافتهی مهم نه تنها معما را حل نکرد، بلکه ابهامات بیشتری ایجاد کرد. شاید پاسخ این سوال نزد همنورد جوان و ۲۲ سالهی مالوری یعنی سندی اروین باشد که جسدش هیچگاه پیدا نشد.
در اغلب منابع تاریخی نقش جورج مالوری پررنگتر بوده و اطلاعات زیادی از او در دسترس است. به دلیل اینکه وی شخصیت اصلی داستان است و اورست کوه او بود. اما ما کمتر از سندی اروین چیزی شنیدیم. در این رشته مطلب با کمک یادداشتهای روزانه و همینطور تحقیقات یکی از بستگانش، نگاهی خواهیم کرد به آخرین روزهای زندگی سندی اروین و سفر بیبازگشت او، در یک قرن پیش به اورست.
سندی اروین پاییز ۱۹۲۳ به اکسپدیشن اورست دعوت شد. دلیل اصلی این دعوت شرکت او در اکسپدیشن تحقیقاتی دانشگاه آکسفورد به اسپیتزبرگن در شمالگان، در تابستان همان سال و نقش موثر او در آن برنامه بود. نوئل اودل که تخصص و مهارت مهندسی و آمادگی بالای جسمی و روحی سندی را در شرایط سخت دیده بود به او پیشنهاد کرد در اکسپدیشن اورست شرکت کند. نوئل طی بحثهای مفصلی با او، دریافته بود که اروین میتواند عضو بسیار مفیدی برای استفاده از کپسول اکسیژن در ارتفاع باشد. سندی هم پذیرفت و بعد از انجام مراحل اداری و معاینات پزشکی رسما عضو اکسپدیشن اورست شد.
سندی اروین ورزشکار و عضو باشگاه کوهنوردی دانشگاه بود اما نسبت به سایر اعضای تیم بسیار جوان و کمتجربه بود. بعضی از اعضای تیم از جمله خود جورج مالوری قبلا روی اورست تلاش کرده بودند. اینکه چرا سندی اروین علیرغم تجربهی کم کوهنوردی بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفت، فقط به دلیل داشتن روحیهی ماجراجویانه نبود. یکی از دلایل مهم او از قبول این دعوت، شرایط روحی و عاطفی بدی بود که در آن زمان دامنگیرش شده بود.
ادامه دارد.
نویسنده: پیام حمزهای
این اپیزود داستان اولین صعود زمستانی دیوارهی علمکوه در سال ۱۳۶۹ توسط محمد نوری را روایت میکند. یک گفتگوی اختصاصی نیز دربارهی این صعود حماسی با او خواهیم داشت.